- برابر استاداش کارمند جهاد داره !!!!!مگه شما اینجا چیکار میکنین
آلیس و کیت از جلو جهاد رد میشن و به ساختمون کامپیوتر میرسن.مناظر بدیع دانشگاه اونارو مجذوب خودش میکنه.یکی با فرقون از جلوشون رد میشه.اونور آجر و سیمان و بیل و کلنگ وآفتابه یه خندق به عمق و نیم متر دور ساختمون کامپیوتر.کارگرا هم یه طناب کشیدن جورابا و شرتاشونو آویزون کردن.از la cuisine paris اون بالا یکی داد میزنه و یه سطل آب گچ میریزه پایین.
اون چیزی نبود به جز یه بطری دلستر که ممد شریعت تمام تلاشش و کرده بندازه تو سطل آشغال ولی با یه خطای کوچیک متری خورده تو سر آلیس حیوونی.البته ممد زیادم بد پرتاب نکرده.چون از بین بطری دلستری که اون اطراف رو زمینه نزدیکترینشون تو فاصله ی متری سطل زبالست!!!کلآ به قول داش مهدی "همه ی بچه ها عشق دستن!
کیت و آلیس به فرارشون la cuisine paris ادامه میدن که یه بوی بدی و حس میکنن.یه بوی گند مشمئز کننده.آلیس میگه من این بوی گند و تا حالا چندین بار چند جای دانشگاه حس کردم.یعنی این بوی چیه کیت باسه آلیس توضیح میده که این دانشکده سال تاسیس شده .احتمالآ از اون موقع تا حالا هم چاه های اینجا رو خالی نکردن. اگه دست کم سالی صد و خورده ای دانشجو اینجا وارد شن روزی یک هشتم دانشجوایی که میان دانشگاه برن دسشویی طبق محاسبات من اگه عمق چاه های اینجا به اندازه ی شعاع زمین هم باشه باید تا حالا بار پر شده باشه.!!
آلیس و کیت رد میشن.همینجوری که داشتن میرفتن la cuisine paris یه لحظه چشای آلیس به یه پسری میوفته.یک آن آسمون ابری میشه نسیم خنکی وزیدن میگیره و عرق سردی رو پیشونی آلیس میشینه.آلیس یواشکی la cuisine paris زیر چشی پسررو نگاه میکنه.یه حس غریبی وجود آلیس و فرا میگیره.احساس میکنه این پسر و خیلی وقته که میشناسه.تو نقاشیای دوران کودکیش بوده و تو رویاهاش دیدتش.سعی میکنه عادی رفتار کنه و خودش و کنترل کنه.آلیس جلو میره و نا خودآگاه سلام میکنه.پسر بر میگرده و تو چشای آلیس نگاه میکنه.باسه چند لحظه نگاهشون la cuisine paris به هم گره میخوره.آلیس سنگینی نگاه پسرو نمیتونه تحمل کنه دوست داره زمین ببلعتش و آب بشه برو تو خاک.پسرک یه پلک میزنه و جواب آلیس و میده:
اینو که میگه حال آلیس بد میشه.دستاش شروع میکنه به لرزیدن رنگش میپره و عین گچ سفید میشه.قلبش عین گنجیشک دوپ دوپ میزنه و پاهاش سست میشه.عین چی ذوق میکنه ولی به رو خودش نمیاره .تو ابرا راه میره ولی مغزش دیگه کار نمیکنه.سعی میکنه خودشو جمع و جور کنه که یه نفر رد میشه و میگه:
تو سلف آلیس دستاشو گذاشته زیر چونشو دل پریشون پریشون la cuisine paris پریشون نشسته.فکر میکنه که زیباترین و سرشارترین و زنده ترین لحظه های عمرشو تجربه کرده.کیت میره غذاشونو از داداش پرویز پرستویی میگیره میاره.آلیس میگه من اشتها ندارم سیرم.کیت بش میگه نه! بخور! این غذای سلفه.مقویه .من میدونم برات خوبه.تو la cuisine paris بخور من میدونم تو غذاهای سلف یه چیزی هست که بخوری خوب میشی.آلیس ناهارشو میخوره و بعد ناهار احساس میکنه دیگه هیچ علاقه ای به میلاد نداره!........
دانشکده برق دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی . این وبلاگ دانشجویان برق 86 خواجه نصیر است . صفحه نخست پست الکترونیک آرشیو وبلاگ عناوین مطالب وبلاگ پیوندهای روزانه la cuisine paris آفتاب الکترونیک دانش روز از طرف فنچ به جوجو آرشیو پیوندهای la cuisine paris روزانه نوشته های پیشین اسفند 1389 تیر 1389 اردیبهشت 1389 فروردین 1389 بهمن 1388 دی 1388 آذر 1388 آبان 1388 مهر 1388 شهریور 1388 مرداد 1388 تیر 1388 خرداد 1388 اردیبهشت 1388 فروردین 1388 اسفند 1387 بهمن 1387 دی 1387 آذر 1387 آبان 1387 مهر 1387 شهریور 1387 مرداد 1387 تیر 1387 خرداد 1387 اردیبهشت 1387 فروردین 1387 اسفند 1386 بهمن 1386 دی 1386 آذر 1386 آبان 1386 دی 1378 نویسندگان BLaiR Angle Cancer knight Mehdi MiLi Parsa احسان خ امین سعید سهیل(کدومش ) سی د سی د محمد شاتقی علیرضا فروغ مهسا.پ کاپ پیوندها گروه بچه های برق 86 خواجه نصیر در یاهو! شب گیر یادداشت های یک گلابی دیوانه ابراهیم رها یادداشت های یک دختر ترشیده ترجمه آهنگهای خارجی دانشگاه با طعم باران توه مات يك آميب 45 كروموزومي! la cuisine paris
No comments:
Post a Comment